تو از آیین انسانی چه می دانی؟

اعتراف می کنم که وقتی او پا پیش گذاشت،من عقب رفتم. می ترسیدم از محافظه کاری های دوباره و دوباره.از تیرهایی که مدام به سنگ میخورد،دفاع از اصلاحات سخت شده بود، نسل فریب خورده من دیگر اعتماد نمی کرد.
فریاد نمی زدم،چون آدم وقتی اعتقادش را فریاد می زند که به آن ایمان داشته باشد،و من نداشتم.هرچه می توانستم می خواندم، به هر همایش و سخنرانی سرک می کشیدم،اخبار را با ولع می بلعیدم...
اما یک شب خوب خرداد، آنچه را می خواستم یافتم، ما نمی جنگیم برای پول نفت و سینما و ادبیات نابود شده مان، دعوای ما بر سر دولت و مجلس و قانون هم نیست، که اینها همه هست و نیست. ما هستیم که "وقاحت" بیش از این پرده دری نکند،که دیگر دروغ زیر پوست چروکیده این دولت نخزد. می جنگیم برای آبرو و "ادب"مان که به ز دولت است!

۹ نظر:

زهرا مهربان گفت...

....هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر
این هم نشان ما :
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر....

کلاس 202،میز آخر ته کلاس گفت...

مثل اینکه کلا مهم نبود.به حرف کسیم گوش میکنید شما؟یا مثل بعضی مسئولین میگین برو تابستون بیا،بعدم میگین تابستونم نیا؟
باشه خانوم ادبیات.دیگه شمام مثل ..... به حرف ماگوش نمیدین.

نمیدونم چرا دو روزه مثل فیلم فارسیا حرف میزنم.

K گفت...

هی بغل دستی! چپ و راستت رو هم مشخص کن یه وقت با من اشتباه نگیرنت!
ما هنوز هستیم و پا بر جاییم...

مریم مینایی گفت...

ای بابا!
اینجا دعوا نکنین با هم!
ما هستیم،پابر جا،زندگی رو هم دوست داریم.نترسین نترسین ما همه...

زهرا مهربان گفت...

به به! بفرمایید آب عنبه!!!!!!

تو بالاخره نشون دادی که می تونیااااااا!!!!!

مریم مینایی گفت...

ابله عنبه نه،انبه!
یه جا که فکرشم نمی کنی بهت میگم!

زهرا گفت...

ابله! به عمد با ع نوشتم
البته با توجه به اینکه با شک تمام از فرهنگ هم چک کردم!!!!!!
شما حالا به خاطر من بفرما،والا!.....

ناشناس گفت...

هه! اینجا آبی شده یا چشمای من آبی میبینه؟!!

مریم مینایی گفت...

چشمهاتو باید شست...