دارم بدرقه ات می کنم...با شکوه تر از این؟!

سپردمت به بادِ هرجایی
                      -رفیقت-

گفتم: " ببرش به درک،

بیندازش در عمیق ترین گسلِ هرزگی"

ببخش!

نشانی دیگری نداشتم!

۱۲ نظر:

زهرا مهربان گفت...

......
من این روز را داشتم چشم و زین غم،
نبودست با روز من روشنایی....

حامد تبار گفت...

دارم هي پا به پاي نرفتن صبوري ميكنم...

مهدي گفت...

اي واي چقدر خشن!!!!

زهرا مهربان گفت...

خسته ام ری را!
می آیی هم سفرم شوی؟.....

حامد تبار گفت...

من‌ خسته‌ نيستم‌
ديريست‌ خستگي‌ام‌
تعويض‌ گشته‌ است‌ به‌ درهم‌ شكستگي‌
من‌ خسته‌ نيستم‌
در هم‌ شكسته‌ام‌
اين‌ خود اميد بزرگي‌ نيست؟

نصرت رحمانی

مریم مینایی گفت...

من حتی دیگه در هم شکسته هم نیستم بچه ها!
زندگی تازه ام آغاز شده، نه ماه و دقیقتر، تازه تر، 4 ماهه!! چقدر خوبه که دست هیچ کس به من نمی رسه!

حامد تبار گفت...

تولدت مبارک مریم

محمّد گفت...

به هیچ بادی اعتماد نکن.
دفنش کن.

یکی از این همه گفت...

دستانی که زیر این تابوت را گرفته اند

به هق هق شانه هایشان که میرسند می ایستند
و میگویند وای چه زمانه ایی است که سببش اوست و مسببش ما !

پشت میکنند به هم
دوشا دوش در سکوت
از شیب این دره بالا میروند !

نادان کل گفت...

نوای بی آهنگم رو... چنگی کوک نشده آموخت ... و...روز و روز بدآهنگ درونم زنگ زد و پیچید..
وترس..من از دورتر ..من از دورتر.. گوش می سپردم ..
درآغوشم گرفت چنگ .. زخمه هایم را لمس کرد ...
زخمه هایش را لمس کردم .
دم نمی زدم...هم اندیشیدی و زشتی در نهان زیبا پنداری...التیام زخمه هایم و زخمه های ما...ولبخند... دست و پنجه نرم کردن و شادی برایمان.... باآینده و حال و گذشته ی همزاد و همراه...
درس دارم رفیق،یادم می مونه ادامه ش بدم،یا نمی دونم یکم دستکاری،زیاد خوب در نیومد...خوب درومد...زیاد نه ولی.
چاکر شماییم.رفیق مراقب و خوش باشی.

زهره گفت...

سلام مریم جان خوبی؟
شاید حق آن بوده...

متین گفت...

تو رو خدا یه پست بذار