هلا، یک... دو... سه... دیگر بار

فنجان چای در دستم مانده و "بی علاقگی"، واژه امروزم است. چیزی را دور خودم تنیده ام که ماهیتش را نمی دانم، شبیه آدم های اطرافم است. شبیه کلافگی های زننده روزهای تابستان و کلاف در هم قبل شال گردن.

فنجان چندم است در این گرما؟ هی پر و خالی می شود و نمی فهمم کی.

اینها که تنیده ام را میشود شکافت؟ اصلا باید شکافت؟ ترسم این است که دستهایم ساییده شود و پاهایم سست شود و تمام روزهایم برود پای این شکافتن و بعد... ببینم پشت اینهمه تار...


"نوشته بود:
-همان!
کسی راز مرا داند،
که از این رو به آن رویم بگرداند"

واژه فردا: روزمرگی!

۲۱ نظر:

فاطمه گفت...

اندراین دریای مست زندگی،
کشتی امید بر گل نشست؟؟!

حامد گفت...

گفت: «می دانی چه شده ؟ تقریبا خیلی عوض شده ام ! عوضی شده ام اصلا ! این را از این کوه یخ بودنم می شود فهمید ! عوضی شده ام ! خیلی چیزها عوض شده ست ! مثلا این که وقتی دلم نبودن بخواهد، واقعا نیستم ٬ نه این که ادای‌ آن‌ را در بیاورم. به همین سادگی ! نیستم...»
اما من گفتم :« آدم یک وقت‌هایی باید همه‌ی چراغ‌ها را خاموش کند، کرکره‌ی همه‌ی حس‌ها را بکشد پایین...»
مدتیه "خودخواهی" مصدریه که زیاد تشویق میکنم اطرافیانم رو به صرفش. درست گفتم مصدر رو خانم؟
می دونی که چی میگم؟ (همیشه میدونی. سوال بی ربطی بود، یه چراغ خاموش برای خودم)

مریم مینایی گفت...

به فاطمه:
اگه به گل بشینه که می میرم من...اما بد مستی می کنه این لعنتی...

به حامد:
مصدرت درسته، تجویزت درسته، احتمالا کارتم درسته!

زهرا مهربان گفت...

.....
و تنها بودم
مثل ماه
که کوتاه تر از تنهایی من
دیواری نیافته بود.
چه خوبه که مطمئنم میفهمی!

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

طبیب درد بی درمان کدامست / رفیق راه بی پایان کدامست / اگر عقلست پس دیوانگی چیست / و گر جانست پس جانان کدامست / چراغ عالم افروز مخلد / که نی کفرست و نی ایمان کدامست / پر از در است بحر لایزالی / درونش گوهر انسان کدامست / غلامانه ست اشیا را قباها / میان بندگان سلطان کدامست / یکی جزو جهان خود بی مرض نیست / طبیب عشق را دکان کدامست / خرد عاجز شد اندر فکر عاجز / که سرکش نیست سرگردان کدامست / چه قبله کرده ای این گفت و گو را / طلب کن درس خاموشان کدامست (مولانا)

ديوانه گفت...

خوشبختي يعني 1 مرد خيكي...
ماشين مشكي...
حساب بانكي...
.....................................................................
اينه معني روز روزمرگي!


ولي به نظرم تو نبايد فكر كني كه پشت اينهمه تار چي نوشته...
اين، اون تاران كه بايد فكر كنن پشت تو چيه...
نشكافشون...
بذار اونا تورو بشكافن...

مریم مینایی گفت...

تا همینجاشم اونان که دارن می شکافن...من کاره ای نیستم...همین بده دیگه...
مرد در هر حالتش روزمرگیه، دیگه خیکیم که باشه چه شود!!!

نادان کل گفت...

راهی رو شروع کردی رفیق..سخت ولی راه و مدل خودته..بجنگ
چرا ضعف نشون دادن؟ناراضی بودن،اصلا بکش کنار اذیت می کنه...نه این حرف به خصوص با شخصیت تک واراده ی خوبت همراه نیست...ببین چی کار می شه کرد،چه کاری می تونی انجام بدی که فقط تو رو نخوره....یه کاری کنی که بو و امید و زنده گی بیاد نه فقط برای کسی که همراهه تو ا...برای خودتم...گفته بودم برات وقتی رو اون موده سیاهم حرف هایی می زنم که خودمم نمی فهمم...بهتر دوری کنم از بقیه یا زودتر مودم رو ردش کنم...من دنباله راه حل و راهیم که اعصاب و خودم رو نه فقط آروم ، راضی و شاد کنه...آقا اول خودم بعد حتی کنکورم...
چه برسه به آدم های دوست داشتنی دورم.
تنها طوفان کودکان ناهمگون می زاید ....
یادته؟
زنده گی کن.
همه ی اینارو به خودمم می گم...باور کن...هروقت یادم رفت تو گوشم می تونی داد بزنی یا با وجودت یادم بدی.
بی زنگ تفریح ...اونم زنگ تفریحی که تو بخوای زنده گی نمی شه کرد.

نادان کل گفت...

به قول شاملو:بودن یا نبودن...
بحث دراین نیست..
وسوسه این است.

مریم مینایی گفت...

نمی شه توضیحش داد.اما ضعف نیست، هنوز بیشتر از هرچیزی تو این خراب آباد دوستش دارم...اما یه لحظه هایی هست...لحظه هایی که تو خودت می پیچی، گردباد میشی...کوتاهه اما به باد میده...

ناشناس گفت...

1.این کلاف درهم به یکی از همان شال گردن هایی تبدیل خواهد شد - که من صدای تحسین بچه ها را در روزهای زمستانیی که بر گردنتان است می شنوم- که همه دوستش دارند. در آروزی داشتن یکی از شال ها!
شال را در تابستان، در روزهای کلافگی می بافند.در گرما برای سرما!
2.تنیدن " چیز " حدی دارد! مواظب باش به دهانت نرسد ، خفه ات نکند! دست هایت ، پا... اگر رسید به اینجا باید شکافت . سریع هم شکافت ...
روزهایت نمی رود پای شکافتن . به محض اینکه اراده کنی و اولین تار را از جلوی چشمهایت بکشی، آدمهایی را می بینی که منتظرند تا با یک اشاره تارها را با سرعت بجوند و رهایت کنند.قورت می دهند تا تو را پشت تار نبینند...

3.واژه دیروز؟! شاید انرژی از دیروز به امروز تزریق شود ، دست به کارت کند تا واژه ی فردا قبل از رسیدن فردا تغییر کند ...




بشمار ! چهار .... پنج .... شش ...

مریم مینایی گفت...

برای نرگص:
باورم نمی شود...باورم نمی شود کسی که تا یک ماه پیش پشت میز می نشست و من این طرف میز خیال می کردم دارم مهم ترین کار دنیا را می کنم و شعر مسعود سعد سلمان یادش می دهم حالا اینطور تمام وجودم را پر از شوق فهمیدن می کند. پر از حوصله، علاقه...واژه های دیروز و ...البته همیشه!
مگر می شود اینقدر خوب، اینقدر درست ته حرفم را بفهمی، ببینی...مثل شیشه،مثل آب...و بدانی کدام کلمه، کدام جمله حالم را بهتر می کند...
حالم خوب است و این بار، محکم ترین تار را خودت شکافتی.
یه شال گردن طلبت!

ناشناس گفت...

مهم ترین کار دنیا را می کنید! شک نکنید!
خیلی زیاد حس خوبی دارم، که در اوج ناامیدی یک شال گردن طلبم شد!

ناشناس گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
فاطمه گفت...

ااااااا! یه جوری حرف بزنین مام بفهمیم!!!

نادان کل گفت...

دست مریزاد نرگس...به من هم که نامربوطم، حرفات چسبید.

یکی از این همه گفت...

یه جایی هست که دوستتان دارند
جایی که حتی با شال گردن هم خفه نمیشوند
حسودی میکنم به این دوست داشتن ها
واژه ی فردایم را بر دیروز شما میبافم
شاید ان وقت که دستانم با لیوان چایی به رو به رویی خیره ماند ان رو به رو
کسانی برایم هوراااااا می کشند تا زندگی کنم

ناشناس گفت...

به فاطمه :
چه توقع هایی داری !
به نادان کل :
چاکرم! D:

K گفت...

دفعه ی چندم است در این وبلاگ؟ هی از سر به ته می رسم و نمی فهمم کی.
"نوشته است:...می شود؟...باید...؟...ساییده...سست...شکافتن...اینهمه تار..."
گفته بود اخوان برای روز های نا امیدی خوب جواب می دهد...
جمله ی امروز و فردای من: اگر پست جدید نگذارید من هی روزمرگیم بیشتر و بیشتر می شود!!!دیگر تهدید نمی کنم...
به نرگص:
چقدر بهت بدم جای منم از این نظر خوبات بذاری؟

مریم مینایی گفت...

من منتظر شما بودم کیاندخت.
دیگه می تونم پست بذارم!

زهرامهربان گفت...

من نمیفهمم واقعن
خانم مینایی شما چرا؟؟؟؟؟
شما که قطب اصلاحات فرهنگی این مملکتی چرا خواهرم؟
من راسخ و استوار بر سر پیمان و اعتقادم جهت اصلاحات فرهنگی هستم!