امروزِ من


از در خود فرو رفتن می ترسیم... در حالیکه در جریان جاری زندگی فرو رفتن ترسناک تر است!



بی درد و خونریزی می میری... بی اینکه بفهمی خودت را دود کرده ای، بی سیگار

 حتی!

چشمهایش خیال پرتقال بود و آب و آتشِ درهم...من کجایش بودم؟نمی دانم. زندگی بهتر

 بود؟ نمی دانم... دست کم خودم را داشتم...ایستاده بودم سر جایم و به هیچ، لبخند می

 زدم.

اما حالا می روم و نمی دانم کجا...حالا می فهمم که می شود یک سال هم خوب زندگی

کرد... خوب و بی سرانجام!

۱۵ نظر:

محمّد گفت...

چرا همه به این نتیجه می‌رسن؟ :(

حامد گفت...

بگذار تا ازین شب دشوار بگذریم
آنگه چه مژده ها که به بام سَحر بریم
رود رونده سینه و سر می زند به سنگ
یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم
لعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشت
خون می خوریم باز که بازش بپروریم
...

ه.الف.سايه

فاطمه گفت...

چیزه... شما آرایه هاشو بگین، من خودم معنی می کنم!!:D

کطایون گفت...

به محمد:
من هنوز به این نتیجه نرسیدم.یعنی می رسم؟
به خانوم مینایی:
مگر تا به الان خوب و بی سرانجام زندگی نمی کردید؟
به قیافتون نمی یاد این چیزا.
حالا بخاطر دل ما یه پست شاد بذارید خانوم مینایی
راسطی بئد امطهان املا اینغدر املام خوب شوده!!!
باور کند!
راسط میگوئم.نکاح کنیر دیگ هروف را جا نمگزاروم

مریم مینایی گفت...

نه...
این ابر گربه راست نباید باشد!
محمد: خودت می دونی چرا... مگه نه؟!

آرایه اش آینه این روزهاست!

کطایون: پست شادم میذارییییییم!

بهاره قلي زاده گفت...

هر روز از خودم مي پرسم
آيا اميدي هست؟و هر چه بيشتر مي پرسم كمتر مي يابم
به نظر شما اميدي هست؟ حتي براي من كه تا غرق شدن يك قدم فاصله دارم؟

بهاره قلي زاده گفت...

اين بار دهمه كه از روش مي خونم ولي حالا منم به اين نتيجه رسيدم كه نه اين ابر گريه راست نيست شما تا حالا هم خوب زندگي كرديد و هم با سرانجام نمي دونم چرا فكر مي كنم اينا وصف شما نيست و اميدوارم كه هيچ وقت وصف شما نباشه زندگي هنوز چيز هاي زيادي براي نشون دادن به شما داره و همين طور به من

متین گفت...

خسته شدم از بس به هیچ لبخند زدم!

حانيه گفت...

شايد انجام همه ي اين سال هايمان بي سر انجامي اش باشد...
شايد هم كجا بودنمان همان نا كجا باشد و شايد اصلا خيال پرتقال همان خيال مردن با درد و خونريزي باشد...حد اقل مي فهمي براي چه مي ميري و براي چه دود ميشوي...
حتي بي سيگار.

کطـــــــایون گفت...

خـانـ......ــوم میـــنایی

مهدی گفت...

میشه کلن بدون سرانجام زندگی کرد
اگر پوستت کلفت باشه حتا میتونی لذت هم ببری
سلام

مارمولک پیر گفت...

تصحیح می کنم نظر قبلیمو:
خانــــــوم مینایی

مارمولک پیر گفت...

مثل اینکه همه مردن!

ناشناس گفت...

تظاهر تظاهر .........اصلا شما اینجوری نیستید که تظاهر می کنید...

مارمولک گفت...

خانوم مینایی نمی خواین بیاین و خاکهای این وبلاگو فوت کنید و بعد دوباره برین؟