می گفتم که الان شمال نبودیم که...*

دلم برای سپیده تنگ شده، گرچه هرگز ندیدمش، گرچه جز روی پرده بزرگ زیبا نیست، گرچه کتک خورده و حال خوبی ندارد... دلم برای سپیده ای که "بود" تنگ شده، نه سپیده ای که احتمالا حالا هست: یاد گرفته مادر مروارید باشد و همسر امیر، یاد گرفته تراژدی زندگیش را پشت آن میز کوچک و روی آن صندلی لعنتی خاک کند و برگردد به زندگیِ جدیدِ احمقانه اش، یاد گرفته دیگر اینهمه محکم به توپ ضربه نزند، یاد گرفته هرجا خواست برود اول نظر شوهرش را بپرسد، اصلا فقط جایی برود که شوهرش بگوید، یاد گرفته خودش برنامه ریزی نکند، رفیق بازی نکند...

دلم برای سپیده ای که دروغ می گوید تنگ شده، من این دروغ را، بیرون از آن ویلا و ماشین، بیرون از جمع آن آدمها، توی زندگی هم دوست دارم... این دروغ ساده زن و شوهری، دروغ ساده خالی بودن ویلا، دروغ ساده...(ساده؟؟) وجود نداشتن یک آدم سوم وسط این خط صاف...هیچ کس فکر کرد نفع سپیده چه بود؟ چرا همه چیزهایی را که نبود می گفت هست و همه آنهایی را که بود می گفت نیست؟؟

سپیده از همه آدمهای توی ویلا رفیق تر بود، دلش می خواست آرامش و لذتشان را چیزی-هیچ چیز- به هم نریزد... حتی اگر در عوض، درون خودش غوغا باشد، سپیده آرامش خودش را می فروخت تا برای دیگران شادی بخرد...

سپیده های توی ما رویشان نمی شود بیدار شوند، می ترسند. از امیر و پیمان و شهره که هر روز توی سرشان بزنند و نگاه های  معنی دار تحویلشان بدهند...از نازی و منوچهر که نفهمند و نبینند...از احمد که حسرت همیشه شان است...


* سپیده

۱۱ نظر:

محمد گفت...

همیشه از خودم می پرسیدم چرا کسی به سپیده فکر نمی کنه, به جونی که برای دوستاش می داد, به صداقتی و صافی که پشت دروغ هاش بود و...
آخر فیلم همه داغدار الی ان, اما سپیده... سپیده ای که محکوم شده به تلخی ای بی پایان.

حامد تبار گفت...

احمد حسرت هميشه ي سپيده نيست.
قول ميدم ميرسه بهش يه روز...

نادان کل گفت...

ای کاش به ذهنم رسید...
سپیده های ما،لبخند هایی که زده نشدن،به گذشتن هایی که فراموش شده،خود فراموشی که فراموش هم نشده وسعی در بی رنگیش می شه...
سپیده رهات می کنم.آزادت می کنیم..
این بغض از گلو و بند رو از پات می بریم.

مریم مینایی گفت...

به محمد:
سپیده، دغدغه همیشه من بود... این شکستنش هربار منو میشکنه...

به حامد:
حتی اگه برسه،حسرت از بین نمی ره...

به نادان کل:
دل من زندون داره، تو می دونی...

شادی گفت...

ای بابا!


حالا موضوعو عوض می کنیم و شادش می کنیم:
بالاخره بعد سه هفته دوست پیدا کردم
:دی

فاطمه گفت...

ای بابا!
ما که کلن فیلمشم نفهمیدیم!چه برسه به اینایی که شما نوشتین!!



کلی لایک به شادی!!

K گفت...

سپیده استعاره است از...

مریم مینایی گفت...

به شادی:
بله، تشکر می کنم! دست دست! واقعا شاخ غول شکستی شادی!!!

به فاطمه:
دیگه حالا در این حدم راضی نبودم خودتو تو زحمت بندازی!!!!!

به کیان:
از...؟؟!
تو بگو!

مریم مینایی گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
هليا گفت...

بابا اين نادان كل كه چيزي نميدونه!از اسمش مگه معلوم نيست؟:دي

متین گفت...

کم نیستن سپیده های دور و برمون
فقط دو تا چشم میخوایم واسه دیدنشون و یه دل صاف واسه پذیرفتنشون
چیزایی که این روزا تقریبا" نایاب شدن!
.
.
.
چقدر دوسش دارم...!